عطار:ره عشاق بی ما و من آمد ورای عالم جان و تن آمد
❈۱❈
ره عشاق بی ما و من آمد
ورای عالم جان و تن آمد
درین ره چون روی کژ چون روی راست
که اینجا غیر ره بین رهزن آمد
❈۲❈
رهی پیش من آمد بی نهایت
که بیش از وسع هر مرد و زن آمد
هزارن قرن گامی می‌توان رفت
چه راه است این که در پیش من آمد
❈۳❈
شود اینجا کم از طفل دو روزه
اگر صد رستم در جوشن آمد
درین ره عرش هر روزی به صد بار
ز هیبت با سر یک سوزن آمد
❈۴❈
درین ره هست مرغان کاسمانشان
درون حوصله یک ارزن آمد
رهی است آیینه وارآن کس که در رفت
هم او در دیدهٔ خود روشن آمد
❈۵❈
کسی کو اندرین ره دانه‌ای یافت
سپهری خوشه‌چین خرمن آمد
نهان باید که داری سر این راه
که خصمت با تو در پیراهن آمد
❈۶❈
کسی را گر شود گویی بیانش
ازین سر باخبر تر دامن آمد
کسی مرد است کین سر چون بدانست
نه مستی کرد ونه آبستن آمد
❈۷❈
علاج تو درین ره تا تویی تو
چو شمعت سوختن یا مردن آمد
بمیر از خویش تا زنده بمانی
که بی شک گرد ران با گردن آمد
❈۸❈
دل عطار سر دوستی یافت
ولی وقتی که خود را دشمن آمد
کامنت ها