عطار:آن را که غمت به خویش خواند شادی جهان غم تو داند
❈۱❈
آن را که غمت به خویش خواند
شادی جهان غم تو داند
چون سلطنتت به دل درآید
از خویشتنش فراستاند
❈۲❈
ور هیچ نقاب برگشایی
یک ذره وجود کس نماند
چون نیست شوند در ره هست
جان را به کمال دل رساند
❈۳❈
زان پس نظرت به دست گیری
عشق تو قیامتی براند
جان را دو جهان تمام باید
تا بر سگ کوی تو فشاند
❈۴❈
چون بگشایی ز پای دل بند
جان بند نهاد بگسلاند
هر پرده که پیش او درآید
از قوت عشق بردراند
❈۵❈
ساقی محبتش به هر گام
ذوق می عشق میچشاند
وقت است که جان مست عطار
ابلق ز جهان برون جهاند
کامنت ها