عطار:آنرا که ز وصل او نشان بود دل گم شدگیش جاودان بود
❈۱❈
آنرا که ز وصل او نشان بود
دل گم شدگیش جاودان بود
آری چو بتافت شمع خورشید
گر بود ستارهای نهان بود
❈۲❈
نتواند رفت قطره در بحر
چون بحر به جای او روان بود
بحری که اگرچه موجها زد
اما همه عمر همچنان بود
❈۳❈
هر دم بنمود صد جهان لیک
نتوان گفتن که یک جهان بود
زیرا که شد آمدی که افتاد
پندار خیال یا گمان بود
❈۴❈
گر بود نمود فرع غیری
لاغیری دان که بس عیان بود
زانجا که حیات لعب و لهوست
بازی خیال در میان بود
❈۵❈
هرگاه که این خیال برخاست
هر عیب که بود عیبدان بود
چون هست حقیقت همه بحر
پس قطره و بحر همعنان بود
❈۶❈
خورشید رخش بتافت ناگاه
هر ذره که بود دیدهبان بود
در هر دل ذرهای محقر
گویی تو که صد هزار جان بود
❈۷❈
هر ذره اگرچه صد نشان داشت
چون در نگریست بینشان بود
چون پرتو ذرهای چنین است
چه جای زمین و آسمان بود
❈۸❈
طاوس رخش چو جلوهای کرد
ذرات جهان هم آشیان بود
در پیش چنان جمال یکدم
در هر دو جهان که را امان بود
❈۹❈
جانا برهان مرا ز من زانک
از خویش مرا بسی زیان بود
جان کاستن است بی تو بودن
خود بی تو چگونه میتوان بود
❈۱۰❈
عطار دمی اگر ز خود رست
گویی شب و روز کامران بود
کامنت ها