عطار:هر که را اندیشهٔ درمان بود درد عشق تو برو تاوان بود
❈۱❈
هر که را اندیشهٔ درمان بود
درد عشق تو برو تاوان بود
بر کسی درد تو گردد آشکار
کو ز چشم خویشتن پنهان بود
❈۲❈
گرچه دارد آفتابی در درون
لیک همچون ذره سرگردان بود
ای دل محجوب بگذر از حجاب
زانکه محجوبی عذاب جان بود
❈۳❈
گر هزاران سال باشی در عذاب
می‌توان گفتن که بس آسان بود
لیک گر افتد حجابی در رهت
این عذاب سخت صد چندان بود
❈۴❈
چند اندیشی بمیر از خویش پاک
تا نمیری کی تو را درمان بود
چون بمیرد شمع برهد از بلا
نه دگر سوزنده نه گریان بود
❈۵❈
هر دم از سر گیر چو شمع و بسوز
زانکه سوز شمع تا پایان بود
چون بسوزی پاک پیش چشم تو
هر دو کون و ذره‌ای یکسان بود
❈۶❈
عرش را گر چشم جان آید پدید
تا ابد در خردلی حیران بود
عرش و خردل و آنچه در هر دو جهان است
ذره ذره جامهٔ جانان بود
❈۷❈
تو درون جامهٔ جانان مدام
تا ایازت دایما سلطان بود
صد هزاران چیز داند شد به طبع
آن عصا کان لایق ثعبان بود
❈۸❈
آن عصا کان سحرهٔ فرعون خورد
نی عصای موسی عمران بود
وان نفس کان مردگان را زنده کرد
نی دم عیسی حکمت‌دان بود
❈۹❈
آن عصا آنجا یدالله بود و بس
وان نفس بی شک دم رحمان بود
وان هزاران خلق کز داود مرد
آن نه زین الحان که زان الحان بود
❈۱۰❈
در بر مردی که این سر پی برد
مردی رستم همه دستان بود
گر ندانستی تو این سر تن بزن
تا در آن ساعت که وقت آن بود
❈۱۱❈
تن زن ای عطار و تن زن دم مزن
زانکه اینجا دم زدن نقصان بود
کامنت ها