عطار:راه عشق او که اکسیر بلاست محو در محو و فنا اندر فناست
❈۱❈
راه عشق او که اکسیر بلاست
محو در محو و فنا اندر فناست
فانی مطلق شود از خویشتن
هر دلی که کو طالب این کیمیاست
❈۲❈
گر بقا خواهی فنا شو کز فنا
کمترین چیزی که میزاید بقاست
گم شود در نقطهٔ فای فنا
هر چه در هر دو جهان شد از تو راست
❈۳❈
در چنین دریا که عالم ذرهای است
ذرهای هست آمدن یارا کراست
گر ازین دریا بگیری قطرهای
زیر او پوشیده صد دریا بلاست
❈۴❈
برنیاری جان و ایمان گم کنی
گر درین دریا بری یک ذره خواست
گرد این دریا مگرد و لب بدوز
کین نه کار ما و نه کار شماست
❈۵❈
گر گدایی را رسد بویی ازین
تا ابد بر هرچه باشد پادشاست
از خودی خود قدم برگیر زود
تا ز پیشان بانگت آید کان ماست
❈۶❈
دم نیارد زد ازین سیر شگرف
هر که را یکدم سر این ماجراست
زهد و علم و زیرکی بسیار هست
آن نمیخواهند درویشی جداست
❈۷❈
آنچه من گفتم زبور پارسی است
فهم آن نه کار مرد پارساست
سلطنت باید که گردد آشکار
تا بدانی تو که این معنی کجاست
❈۸❈
در دل عشاق از تعظیم او
کبریایی خالی از کبر و ریاست
محو کن عطار را زین جایگاه
کین نه کسب اوست بل عین عطاست
کامنت ها