عطار:آن روی به جز قمر که آراید وان لعل به جز شکر که فرساید
❈۱❈
آن روی به جز قمر که آراید
وان لعل به جز شکر که فرساید
بس جان که ز پرده در جهان افتد
چون روی ز زیر پرده بنماید
❈۲❈
در زیبایی و عالم افروزی
رویی دارد چنان که میباید
خورشید چو روی او همی بیند
میگردد و پشت دست میخاید
❈۳❈
امروز قیامتی است از خطش
خطی که هزار فتنه میزاید
گویی ز بنفشه گلستانش را
مشاطهٔ حسن میبیاراید
❈۴❈
آورد خطی و دل ببرد از من
جان منتظر است تا چه فرماید
زین بیع و شری که خط او دارد
جز خون جگر مرا چه بگشاید
❈۵❈
الحق ز معاملان خط او
دیری است که بوی مشک میآید
زین گونه که خط او درآبم زد
شک نیست که دوستی بیفزاید
❈۶❈
عطار اگر چنین کند سودا
چه سود چو جان او نیاساید
کامنت ها