عطار:قطره گم گردان چو دریا شد پدید خانه ویران کن چو صحرا شد پدید
❈۱❈
قطره گم گردان چو دریا شد پدید
خانه ویران کن چو صحرا شد پدید
گم نیارد گشت در دریا دمی
هر که در قطره هویدا شد پدید
❈۲❈
گر کسی در قطره بودن بازماند
قطره ماند گرچه دریا شد پدید
گم شو اینجا از وجود خویش پاک
کان که اینجا گم شد آنجا شد پدید
❈۳❈
ناپدید امروز شو از هرچه هست
کین چنین شد هر که فردا شد پدید
رویهای زشت فانی محو به
خاصه دایم روی زیبا شد پدید
❈۴❈
دوشم از پیشان خطاب آمد به جان
کان که پنهان گشت پیدا شد پدید
ناپدید از خویش شو یکبارگی
کان که از خود محو، از ما شد پدید
❈۵❈
بستهٔ پستی مباش ای مرغ عرش
پر برآور هین که بالا شد پدید
گم شدن فرض است هر دو کون را
لا چه وزن آرد چو الا شد پدید
❈۶❈
خرد مشمر لا که از لا بود و بس
کز ثری تا بر ثریا شد پدید
در احد چون اسم ما یک جلوه کرد
در عدد بنگر چه اسما شد پدید
❈۷❈
ترک اسما کن که هر کو ترک کرد
در مسما رفت و تنها شد پدید
از هزاران درد دایم باز رست
تا ابد در یک تماشا شد پدید
❈۸❈
در چنین بازار چون عطار را
سود وافر بود سودا شد پدید
کامنت ها