عطار:دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید جان برافشان هین که جان پرور رسید
❈۱❈
دل چه خواهی کرد چون دلبر رسید
جان برافشان هین که جان پرور رسید
شربت اسرار را فردا منه
زانکه تا این درکشی دیگر رسید
❈۲❈
گر سفالی یافتی در راه عشق
خوش بشو انگار صد گوهر رسید
خود تو آتش بر سفالی مینهی
هین که آنجا قسم تو کمتر رسید
❈۳❈
صد هزاران موج گوناگون بخاست
دانی از چه موج بحر اندر رسید
چون یکی است این موج بحر مختلف
از چه خاست و از خشک و تر رسید
❈۴❈
بحر کل یک جوش زد در سلطنت
به یکدم صد جهان لشکر رسید
چون نمیآید به سر زان بحر هیچ
پس چرا صد چشمه چون کوثر رسید
❈۵❈
قطره چون دریاست دریا قطره هم
پس چرا این کامل آن ابتر رسید
قرب و بعد موج چون بسیار گشت
هر زمانی اختلافی در رسید
❈۶❈
سلطنت از بحر میماند به سر
بحر قسم قطرهٔ مضطر رسید
بی نهایت بود بحر، این اختلاف
از بصر آمد نه از مبصر رسید
❈۷❈
بحر چون محوست، موجش در خطر
بحر را در دیده پا و سر رسید
کی بیاید بی نهایت در بصر
در خطر صد با خطر مبصر رسید
❈۸❈
چون عدد در بحر رنگ بحر داشت
گر رسید انگشت از اخگر رسید
خوش برآمد صبح توحید از افق
زانکه خورشید آمد و اختر رسید
❈۹❈
این همه اختر که شب بر آسمانست
لقمهای گردد چو قرص خور رسید
پس یقین میدان که یک چیز است و بس
گر هزاران مختلف هم بررسید
❈۱۰❈
در میان این سخن عطار را
هم قلم بشکست و هم دفتر رسید
کامنت ها