عطار:گر ز سر عشق او داری خبر جان بده در عشق و در جانان نگر
❈۱❈
گر ز سر عشق او داری خبر
جان بده در عشق و در جانان نگر
چون کسی از عشق هرگز جان نبرد
گر تو هم از عاشقانی جان مبر
❈۲❈
گر ز جان خویش سیری الصلا
ور همی ترسی تو از جان الحذر
عشق دریایی است قعرش ناپدید
آب دریا آتش و موجش گهر
❈۳❈
گوهرش اسرار و هر سری ازو
سالکی را سوی معنی راهبر
سرکشی از هر دو عالم همچو موی
گر سر مویی درین یابی خبر
❈۴❈
دوش مست و خفته بودم نیمشب
کوفتاد آن ماه را بر من گذر
دید روی زرد ما در ماهتاب
کرد روی زرد ما از اشک تر
❈۵❈
رحمش آمد شربت وصلم بداد
یافت یک یک موی من جانی دگر
گرچه مست افتاده بودم زان شراب
گشت یک یک موی بر من دیدهور
❈۶❈
در رخ آن آفتاب هر دو کون
مست و لایعقل همی کردم نظر
گرچه بود از عشق جانم پر سخن
یک نفس نامد زبانم کارگر
❈۷❈
خفته و مستم گرفت آن ماه روی
لاجرم ماندم چنین بی خواب و خور
گاه میمردم گهی میزیستم
در میان سوز چون شمع سحر
❈۸❈
عاقبت بانگی برآمد از دلم
موجها برخاست از خون جگر
چون از آن حالت گشادم چشم باز
نه ز جانان نام دیدم نه اثر
❈۹❈
من ز درد و حسرت و شوق و طلب
میزدم چون مرغ بسمل بال و پر
هاتفی آواز داد از گوشهای
کای ز دستت رفته مرغی معتبر
❈۱۰❈
خاک بر دنبال او بایست کرد
تا نرفتی او ازین گلخن به در
تن فرو ده آب در هاون مکوب
در قفس تا کی کنی باد ای پسر
❈۱۱❈
بی نیازی بین که اندر اصل هست
خواه مطرب باش و خواهی نوحهگر
این کمان هرگز به بازوی تو نیست
جان خود میسوز و حیران مینگر
❈۱۲❈
ماندی ای عطار در اول قدم
کی توانی برد این وادی به سر
کامنت ها