عطار:عشق تو مرا ستد ز من باز وافگند مرا ز جان و تن باز
❈۱❈
عشق تو مرا ستد ز من باز
وافگند مرا ز جان و تن باز
تا خاص خودم گرفت کلی
مینگذارد مرا به من باز
❈۲❈
بگرفت مرا چنان که مویی
نتوان آمد به خویشتن باز
آن جامه که از تو جان ما یافت
می نتوان کرد از شکن باز
❈۳❈
روزی ز شکن کنند بازش
کز چهرهٔ ما شود کفن باز
کی در تو رسد کسی که جاوید
در راه تو ماند مرد و زن باز
❈۴❈
چون در تو نمیتوان رسیدن
نومید نمیتوان شدن باز
درد تو رسیدهٔ تمام است
من بی تو دریده پیرهن باز
❈۵❈
چون لاف وصال تو میزنم من
چون پرده کنم ازین سخن باز
چون میدانم که روز آخر
حسرت ماند ز من به تن باز
❈۶❈
از قرب تو کان وطنگهم بود
دل مانده ز نفس راهزن باز
عطار از آن وطن فتاده است
او را برسان بدان وطن باز
کامنت ها