عطار:ترسا بچهٔ شکر لبم دوش صد حلقهٔ زلف در بناگوش
❈۱❈
ترسا بچهٔ شکر لبم دوش
صد حلقهٔ زلف در بناگوش
صد پیر قوی به حلقه میداشت
زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش
❈۲❈
آمد بر من شراب در دست
گفتا که به یاد من کن این نوش
در پرده اگر حریف مایی
چون مینوشی خموش و مخروش
❈۳❈
زیرا که دلی نگشت گویا
تا مرد زبان نکرد خاموش
دل چون بشنود این سخن زود
ناخورده شراب گشت مدهوش
❈۴❈
چون بستدم آن شراب و خوردم
در سینهٔ من فتاد صد جوش
دادم همه نام و ننگ بر باد
کردم همه نیک و بد فراموش
❈۵❈
از دست بشد مرا دل و جان
وز پای درآمدم تن و توش
یک قطره از آن شراب مشکل
آورد دو عالمم در آغوش
❈۶❈
یک ذره سواد فقر در تافت
شد هر دو جهان از آن سیهپوش
جانم ز سر دو کون برخاست
در شیوهٔ فقر شد وفا کوش
❈۷❈
هر که بخرد به جان و دل فقر
بر جان و دلش دو کون بفروش
ور دین تو نیست دین عطار
کفر آیدت این حدیث منیوش
کامنت ها