عطار:هر روز که جلوه میکند رویش بر میخیزد قیامت ز کویش
❈۱❈
هر روز که جلوه میکند رویش
بر میخیزد قیامت ز کویش
مینتوان دید روی او لیکن
میبتوان دید روی در رویش
❈۲❈
مینتوان یافت سوی او راهی
ای بس که برآمدم ز هر سویش
تا فال گرفتهام جمال او
چون قرعه بگشتهام به پهلویش
❈۳❈
در هر نفسم هزار جان باید
تا صید کنند کمند گیسویش
هر روز به نو خراج میآرند
از هندستان به هندوی مویش
❈۴❈
جان بر کف دست میرسد هر شب
از ترکستان هزار هندویش
شد حلقه به گوش لؤلؤ لالا
در لالایی درج لولویش
❈۵❈
خورشید که تیغ میزند در میغ
افکند سپر ز جزع جادویش
دل را به دهان شیر میخواند
رو به بازی چشم آهویش
❈۶❈
خواهم که ببیند ابرویش رستم
تا هست خود این کمان به بازویش
رستم به هزار سال چون زالی
بر زه نکند کمان ابرویش
❈۷❈
عطار که طاق از ابروی او شد
دردی دارد که نیست دارویش
کامنت ها