عطار:تا دیده‌ام رخ تو کم جان گرفته‌ام اما هزار جان عوض آن گرفته‌ام
❈۱❈
تا دیده‌ام رخ تو کم جان گرفته‌ام
اما هزار جان عوض آن گرفته‌ام
چون ز لبت نبود مرا روی یک شکر
ای بس که پشت دست به دندان گرفته‌ام
❈۲❈
تا آب زندگانی تو دیده‌ام ز دور
دور از رخ تو مرگ خود آسان گرفته‌ام
چون توشهٔ وصال توام دست می نداد
در پا فتاده گوشهٔ هجران گرفته‌ام
❈۳❈
چون بر کمان ابروی تو تیر دیده‌ام
گر خواست وگرنه کم جان گرفته‌ام
آوازهٔ لب تو ز خلقی شنیده‌ام
زان تشنه راه چشمهٔ حیوان گرفته‌ام
❈۴❈
آن راه چشمه در ظلمات دو زلف توست
یارب رهی چه دور و پریشان گرفته‌ام
چون خشک‌سال وصل تو در کون دیده‌ام
از ابر چشم عادت طوفان گرفته‌ام
❈۵❈
گرچه ز چشم خاست مرا عشق تو چو اشک
این جرم نیز بر دل بریان گرفته‌ام
برهم دریده پرده ز تر دامنی چشم
کو را به دست ابر گریبان گرفته‌ام
❈۶❈
گفتی که من به کار تو سر تیز می‌کنم
کین پر دلی ز زلف زره‌سان گرفته‌ام
خونی گشاد از همه سر تیزی توام
وین تجربه ز ناوک مژگان گرفته‌ام
❈۷❈
چون تو ز ناز و کبر نگنجی به شهر در
من شهر ترک گفته بیابان گرفته‌ام
عطار تا که از تو چو یوسف جدا افتاد
یعقوب‌وار کلبهٔ احزان گرفته‌ام
کامنت ها