عطار:از عشق تو من به دیر بنشستم زنار مغانهٔ بر میان بستم
❈۱❈
از عشق تو من به دیر بنشستم
زنار مغانهٔ بر میان بستم
چون حلقهٔ زلف توست زناری
زنار چرا همیشه نپرستم
❈۲❈
گر دین و دلم ز دست شد شاید
چون حلقه زلف توست در دستم
دستآویزی نکو به دست آمد
در زلف تو دست تا بپیوستم
❈۳❈
چون ترسایی درست شد بر من
خوردم می عشق و توبه بشکستم
زان می که به جرعهای که من خوردم
گویی ز هزار سالگی مستم
❈۴❈
در سینه دریچهای پدید آمد
بسیار بر آن دریچه بنشستم
صد بحر از آن دریچه پیدا شد
من چشمهٔ دل به بحر پیوستم
❈۵❈
طاقت چو نداشتم شدم غرقه
زان صید که اوفتاد در شستم
جانم چو ز عشق آن جهانی شد
از رسم و رسوم این جهان رستم
❈۶❈
باور نکنند اگر به نطق آرم
امروز بدین صفت که من هستم
نه موجودم نه نیز معدومم
هیچم، همهام، بلند و پستم
❈۷❈
عطار درین چنین خطرگاهی
تو دانی و تو که من برون جستم
کامنت ها