عطار:دی در صف اوباش زمانی بنشستم قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم
❈۱❈
دی در صف اوباش زمانی بنشستم
قلاش و قلندر شدم و توبه شکستم
جاروب خرابات شد این خرقهٔ سالوس
از دلق برون آمدم از زرق برستم
❈۲❈
از صومعه با میکده افتاد مرا کار
میدادم و میخوردم و بی می ننشستم
چون صومعه و میکده را اصل یکی بود
تسبیح بیفکندم و زنار ببستم
❈۳❈
در صومعه صوفی چه شوی منکر حالم
معذور بدار ار غلطی رفت که مستم
سرمست چنانم که سر از پای ندانم
از باده که خوردم خبرم نیست که هستم
❈۴❈
یک جرعه از آن باده اگر نوش کنی تو
عیبم نکنی باز اگر باده پرستم
اکنون که مرا کار شد از دست، چه تدبیر
تقدیر چنین بود و قضا نیست به دستم
❈۵❈
عطار درین راه قدم زن چه زنی دم
تا چند زنی لاف که من مست الستم
کامنت ها