عطار:از می عشق تو چنان مستم که ندانم که نیست یا هستم
❈۱❈
از می عشق تو چنان مستم
که ندانم که نیست یا هستم
آتش عشق چون درآمد تنگ
من ز خود رستم و درو جستم
❈۲❈
لاجرم هست نیستم، هیچم
لاجرم عاقلی نیم، مستم
چند گویم ز خود که در ره عشق
جرعهای خوردم و ز خود رستم
❈۳❈
ننگ من از من است بی من من
بر پریدم به دوست پیوستم
ساقیا درد درد در ده زود
که به یک درد توبه بشکستم
❈۴❈
باز، خمخانه برگشادم در
باز، زنار بر میان بستم
هرچه کردم به عمرهای دراز
زان همه حسرت است در دستم
❈۵❈
ترک عطار گفتم و بی او
دیده پر خون به گوشه بنشستم
کامنت ها