عطار:تا ز سر عشق سرگردان شدم غرقهٔ دریای بی پایان شدم
❈۱❈
تا ز سر عشق سرگردان شدم
غرقهٔ دریای بی پایان شدم
چون دلم در آتش عشق اوفتاد
مبتلای درد بی درمان شدم
❈۲❈
چون سر و کار مرا سامان نماند
من ز حیرت بی سر و سامان شدم
عاشق صاحب جمالی شد دلم
کز کمال حسن او حیران شدم
❈۳❈
تا بدیدم آفتاب روی او
بر مثال ذره سرگردان شدم
چون نبودم مرد وصلش لاجرم
مدتی غمخوارهٔ هجران شدم
❈۴❈
مدتی رنجی کشیدم در جهان
جان و دل درباختم سلطان شدم
همچو مرغی نیم بسمل در فراق
پر زدم بسیار تا بی جان شدم
❈۵❈
چون به جان فانی شدم در راه او
در فتا شایستهٔ جانان شدم
چون بقای خود بدیدم در فنا
آنچه میجستم به کلی آن شدم
❈۶❈
رستم از عار خود و با یار خود
بی خود اندر پیرهن پنهان شدم
تا که عطار این سخن آزاد گفت
بندهٔ او از میان جان شدم
کامنت ها