گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

عطار:آن در که بسته باید تا چند باز دارم کامروز وقتش آمد کان در فراز دارم

❈۱❈
آن در که بسته باید تا چند باز دارم کامروز وقتش آمد کان در فراز دارم
با هر که از حقیقت رمزی دمی بگویم گوید مگوی یعنی برگ مجاز دارم
❈۲❈
تا لاجرم به مردی با پاره پاره جانی در جان خویش گفتم چندان که راز دارم
چون این جهان و آن یک با صد جهان دیگر در چشم من فروشد چون چشم باز دارم
❈۳❈
چیزی برفت از من و اینجا نماند چیزی تا این شود چون آن یک کاری دراز دارم
جانی که داشتم من، شد محو عشق جانان جان من است جانان، جان دلنواز دارم
❈۴❈
نی نی اگر چو شمعی این دم زدم ز گرمی اکنون چو شمع از آن دم سر زیر گاز دارم
چون عز و ناز ختم است بر تو همیشه دایم تا چند خویشتن را در عز و ناز دارم
❈۵❈
کارم فتاد و از من تو فارغی به غایت نه صبر می‌توانم نه کارساز دارم
از بس که بی نیازی است آنجا که حضرت توست من زاد این بیابان عجز و نیاز دارم
❈۶❈
شوریدهٔ جهانم چون قربت تو جویم محمود نیستم من، خو با ایاز دارم
بازی اگر نشیند بر دوش من نگیرم ورنه کسی نبوده است البته باز دارم
❈۷❈
من شمع جمع عشقم نه جان به تن بمانده جان در میان آتش تن در گداز دارم
لاف ای فرید کم زن زیرا که در ره او چون سرنگون نه‌ای تو صد سرفراز دارم

فایل صوتی دیوان اشعار غزل شمارهٔ ۵۱۱

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

محمدامین
2020-03-20T00:08:57
سلام و درودحافظ احتمالا از این غزل عطار الهام گرفته است:المنة لله که در میکده باز استزان رو که مرا بر در او روی نیاز استخم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستیوان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز استاز وی همه مستی و غرور است و تکبروز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز استرازی که بر غیر نگفتیم و نگوییمبا دوست بگوییم که او محرم راز استشرح شکن زلف خم اندر خم جانانکوته نتوان کرد که این قصه دراز استبار دل مجنون و خم طره لیلیرخساره محمود و کف پای ایاز استبردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالمتا دیده من بر رخ زیبای تو باز استدر کعبه کوی تو هر آن کس که بیایداز قبله ابروی تو در عین نماز استای مجلسیان سوز دل حافظ مسکیناز شمع بپرسید که در سوز و گداز است