عطار:بی لبت از آب حیوان می‌بسم بی رخت از ماه تابان می‌بسم
❈۱❈
بی لبت از آب حیوان می‌بسم
بی رخت از ماه تابان می‌بسم
کار روی حسن تو گردان بس است
ز آفتاب چرخ گردان می‌بسم
❈۲❈
سر گرانم من ز چین زلف تو
از همه چین مشک ارزان می‌بسم
گر ندارم آبرویی پیش تو
آب روی از چشم گریان می‌بسم
❈۳❈
تا لب لعل تو در چشم من است
تا ابد از بحر و از کان می‌بسم
از همه ملک دو عالم یک نفس
با تو گر دستم دهد آن می‌بسم
❈۴❈
گفته‌ای زارت بخواهم سوختن
آتش شوق تو در جان می‌بسم
زآتش دیگر چه می‌سوزی مرا
چون یک آتش هست سوزان می‌بسم
❈۵❈
ساقیا در ده شرابی آشکار
کز دلی پر کفر پنهان می‌بسم
زین همه زنار از تشویر خلق
کرده پنهان زیر خلقان می‌بسم
❈۶❈
درد ده تا درد بفزاید مرا
زانکه با دردت ز درمان می‌بسم
غرق دریا گر مرا کرده است نفس
تشنه می‌میرم بیابان می‌بسم
❈۷❈
مست لایعقل کن این ساعت مرا
کز دم عقل سخن دان می‌بسم
عقل خود را مصلحت جوید مدام
زین چنین عقل تن آسان می‌بسم
❈۸❈
کارساز است او ز پیش و پس ولی
هم ز پایان هم ز پیشان می‌بسم
عقل را بگذار اگر اهل دلی
زانکه چون دل هست از جان می‌بسم
❈۹❈
نقد ابن الوقت قلب است ای فرید
دل طلب کز عقل حیران می‌بسم
کامنت ها