عطار:ای عشق تو قبلهٔ قبولم کرده غم تو ز جان ملولم
❈۱❈
ای عشق تو قبلهٔ قبولم
کرده غم تو ز جان ملولم
خورشید رخت بتافت یک روز
تا کرد چو ذرهٔ عجولم
❈۲❈
می‌تافت پیاپی و دمادم
تا خواست فکند در حلولم
چون نیک نگاه کردم آن روز
بنمود جمال در افولم
❈۳❈
می‌گفت به صد زبان که از من
بگریز که من نه از اصولم
کافر گردی علی الحقیقه
در حال اگر کنی قبولم
❈۴❈
اکنون من بی قرار از آن روز
دل شیفته‌تر ز بوهلولم
در گرد تو کی رسم که پیوست
در صحبت خود ندیم غولم
❈۵❈
آنجا که بزرگی تو باشد
من خفته کدام بوالفضولم
ای کاش که بعد ازین همه عمر
ممکن بودی دمی وصولم
❈۶❈
چه جای حلولیان طاغی است
زین پس من و سنت رسولم
عطار به ترک جان بگوید
گر شرح دهی چنین فصولم
کامنت ها