عطار:خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم وز تحیر دل خود زیر و زبر گردانم
❈۱❈
خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم
وز تحیر دل خود زیر و زبر گردانم
دل من سوختهٔ حیرت گوناگون است
تا کی از فکرت خود سوختهتر گردانم
❈۲❈
چون درین راه به یک موی خطر نیست مرا
پس چرا خاطر خود گرد خطر گردانم
می نیاید ز جهان هم نفسی در نظرم
گرچه بسیار ز هر سوی نظر گردانم
❈۳❈
چون ز دلتنگی و غم در جگرم آب نماند
چند بر چهره ز غم خون جگر گردانم
نیست در مذهب من هیچ به از تنهایی
گر بسی بنگرم و مسئله برگردانم
❈۴❈
نان خشکم بود و گر به تکلف بزیم
از دو چشم آب برو ریزم و تر گردانم
آری ای دوست به جز دانهٔ خود نتوان خورد
خویش را فیالمثل ار مرغ بپر گردانم
❈۵❈
تا کی از غصه و غم غصه و غم ای عطار
سر فرو پوش که سرگشته و سرگردانم
کامنت ها