عطار:من پای همی ز سر نمیدانم او را دانم دگر نمیدانم
❈۱❈
من پای همی ز سر نمیدانم
او را دانم دگر نمیدانم
چندان می عشق یار نوشیدم
کز میکده ره بدر نمیدانم
❈۲❈
جایی که من اوفتادهام آنجا
از هیچ وجود اثر نمیدانم
گر صد ازل و ابد به سر آید
از موضع خود گذر نمیدانم
❈۳❈
جز بی جهتی نشان نمییابم
جز بی صفتی خبر نمیدانم
مرغی عجبم زبس که پریدم
گم گشتم و بال و پر نمیدانم
❈۴❈
این حال چو هیچکس نمیداند
من معذورم اگر نمیدانم
بگرفت دلم ز دانم و دانم
تا کی دانم مگر نمیدانم
❈۵❈
چون قاعدهٔ وجود بر هیچ است
یک قاعده معتبر نمیدانم
جنبش ز هزار گونه میبینم
یک جنبش جانور نمیدانم
❈۶❈
آن چیست که خلق ازوست جنبنده
کو علم چو این قدر نمیدانم
با خلق مرا چکار چون خود را
گم کردم و پا و سر نمیدانم
❈۷❈
با آنکه فرید پست گشت این جا
زین پست بلندتر نمیدانم
کامنت ها