عطار:زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم
❈۱❈
زلف و رخت از شام و سحر باز ندانم
خال و لبت از مشک و شکر باز ندانم
از فرقت رویت ز دل پر شرر خویش
آهی که برآرم ز شرر باز ندانم
❈۲❈
روی تو که هرگز ز خیالم نشود دور
از بس که بگریم به نظر باز ندانم
گویی که مرا باز ندانی چو ببینی
شاید چو نمیبینمت ار باز ندانم
❈۳❈
اشکم که همی از دم سردم چو جگر بست
بر چهرهٔ زردم ز جگر باز ندانم
با پشت دوتا از غم روی تو چنانم
کز دست غمت پای ز سر باز ندانم
❈۴❈
زانگاه که عطار تو را تنگ شکر خواند
در وصف تو شعرم ز شکر باز ندانم
کامنت ها