عطار:از عشق در اندرون جانم دردی است که مرهمی ندانم
❈۱❈
از عشق در اندرون جانم
دردی است که مرهمی ندانم
بی روی کسی که کس ندید است
خونابه گرفت دیدگانم
❈۲❈
از بس که نشان از تو بجستم
نه نام بماند و نه نشانم
گویند که صبر کن ولیکن
چون صبر نماند چون توانم
❈۳❈
جانا چو تو از جهان برونی
جان گیر و برون بر از جهانم
زین مظلم جای خانهٔ دیو
برسان به بقای جاودانم
❈۴❈
بی تو نفسی به هر دو عالم
زنده بنمانم ار بمانم
تا عشق تو در نوشت لوحم
مانند قلم به سر دوانم
❈۵❈
عطار به صبر تن فرو ده
تا علم یقین شود عیانم
کامنت ها