عطار:بس که جان در خاک این در سوختیم دل چو خون کردیم و در بر سوختیم
❈۱❈
بس که جان در خاک این در سوختیم
دل چو خون کردیم و در بر سوختیم
در رهش با نیک و بد در ساختیم
در غمش هم خشک و هم تر سوختیم
❈۲❈
سوز ما با عشق او قوت نداشت
گرچه ما هر دم قویتر سوختیم
چون بدو ره نی و بی او صبر نی
مضطرب گشتیم و مضطر سوختیم
❈۳❈
چون ز جانان آتشی در جان فتاد
جان خود چون عود مجمر سوختیم
چون ز دلبر طعم شکر یافتیم
دل چو عود از طعم شکر سوختیم
❈۴❈
چون دل و جان پردهٔ این راه بود
جان ز جانان دل ز دلبر سوختیم
مدت سی سال سودا پختهایم
مدت سی سال دیگر سوختیم
❈۵❈
عاقبت چون شمع رویش شعله زد
راست چون پروانهای پر سوختیم
پر چو سوخت آنگه درافکندیم خویش
تا بهکلی پای تا سر سوختیم
❈۶❈
خواه گو بنمای روی و خواه نه
ما سپند روی او بر سوختیم
چون به یک جو مینیرزیدیم ما
خرمن پندار یکسر سوختیم
❈۷❈
چون شکست اینجا قلم عطار را
اعجمی گشتیم و دفتر سوختیم
کامنت ها