عطار:هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم
❈۱❈
هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم
سر مویی ز زلف خود نمودیم
جهان را در بسی غوغا نهادیم
❈۲❈
چو آدم را فرستادیم بیرون
جمال خویش بر صحرا نهادیم
جمال ما ببین کین راز پنهان
اگر چشمت بود پیدا نهادیم
❈۳❈
وگر چشمت نباشد همچنان دان
که گوهر پیش نابینا نهادیم
کسی ننهاد و نتواند نهادن
طلسماتی که هر دم ما نهادیم
❈۴❈
مباش احول مسمی جز یکی نیست
اگرچه این همه اسما نهادیم
یقین میدان که چندینی عجایب
برای یک دل دانا نهادیم
❈۵❈
ز چندینی عجایب حصهٔ تو
اگر دانا نهای سودا نهادیم
مشو مغرور چندین نقش زیراک
بنای جمله بر دریا نهادیم
❈۶❈
اگر موجی از آن دریا برآید
شود ناچیز هرچ اینجا نهادیم
اگر اینجا ز دریا برکناری
جهانی پر غمت آنجا نهادیم
❈۷❈
وگر همرنگ دریا گردی امروز
تو را سلطانی فردا نهادیم
دل عطار را در عشق این راه
چه گویی بی سر و بی پا نهادیم
کامنت ها