عطار:ای نهان از دیده و در دل عیان از جهان بیرون ولی در قعر جان
❈۱❈
ای نهان از دیده و در دل عیان
از جهان بیرون ولی در قعر جان
هر کسی جان و جهان میخواندت
خود تویی از هر دو بیرون جاودان
❈۲❈
هم جهان در جانت میجوید مدام
هم ز جان میجویدت دایم جهان
تو جهانی، لیک چون آیی پدید
نه که جانی، لیک چون گردی نهان
❈۳❈
چون پدید آیی چو پنهانی مدام
چون نهان گردی چو جاویدی عیان
هم نهانی هم عیانی هر دویی
هم نه اینی هم نه آن هم این هم آن
❈۴❈
جان ز پنهانی تو در داده تن
تن ز پیدایی تو جان بر میان
جان چو بی چون است چون آید به راه
تن چو در جوش است چون یابد نشان
❈۵❈
چون ز تو جان نفی و تن اثبات یافت
زین دو وصفند این دو جوهر در گمان
هر دو گر بیوصف گردند آنگهی
قرب بی وصفیت یابند آن زمان
❈۶❈
ز اشتیاق در وصلت چون قلم
میروم بسته میان بر سر دوان
من نیم تنها که ذرات دو کون
جانفشانند این طلب را جانفشان
❈۷❈
آن چه جویم چون نیاید در طلب
زان چه گویم چون نیاید در بیان
بر زبانم چون بگردد نام وصل
پر زبانه گرددم حالی زبان
❈۸❈
شرح این اسرار از عطار خواه
او بگفت اسرار کو اسراردان
کامنت ها