عطار:ای روی تو شمع پاکبازان زلف تو کمند سرفرازان
❈۱❈
ای روی تو شمع پاکبازان
زلف تو کمند سرفرازان
عشاق به روی همچو ماهت
چون صبح بر آفتاب نازان
❈۲❈
از شوق رخت چراغ گردون
چون شمع همی رود گدازان
از بهر شکار روی گلگونت
شبرنگ خط تو تیزتازان
❈۳❈
زان حلقهٔ دام زاغ زلفت
افتاده به حلق جره‌بازان
یک موی ز زلف پیچ پیچت
بشکسته طلسم کارسازان
❈۴❈
از زلف مشعبدت چو مهره
در ششدره مانده حلقه‌بازان
تسبیح رخت کنند دایم
در پردهٔ حسن دلنوازان
❈۵❈
وصل تو درون پاک خواهد
پاکی سوی پاک دست یازان
وصلت که زکوة اوست خورشید
هرگز نرسد به بی نمازان
❈۶❈
جانی باید ز خویشتن پاک
نه غرق منی چو نو نیازان
گفتی برهانمت ز عطار
شد عمر و دلت نبود یازان
کامنت ها