عطار:وشاقی اعجمی با دشنه در دست به خون آلوده دست و زلف چون شست
❈۱❈
وشاقی اعجمی با دشنه در دست
به خون آلوده دست و زلف چون شست
کمر بسته کله کژ برنهاده
گره بر ابرو و پر خشم و سرمست
❈۲❈
درآمد در میان خرقهپوشان
به کس در ننگرست از پای ننشست
بزد یک دشته بر دل پیر ما را
دلش بگشاد و زناریش بربست
❈۳❈
چو کرد این کار ناپیدا شد از چشم
چون آتش پارهای آن پیر در جست
درآشامید دریاهای اسرار
ز جام نیستی در صورت هست
❈۴❈
خودی او به کلی زو فرو ریخت
ز ننگ خویشتن بینی برون رست
جهان گم بد درو اما هنوز او
بدان مطلوب خود عور و تهی دست
❈۵❈
چو مرغ همتش زان دانه بد دور
قفس از بس که پر زد خرد بشکست
ببرید و نشان و نام از او رفت
ندانم تا کجا شد در که پیوست
❈۶❈
ازین دریا که کس با سر نیامد
اگر خونین شود جان جای آن هست
دلی پر خون درین هیبت بماندست
فلک پشتی دو تا در سوک بنشست
❈۷❈
دریغا جان پر اسرار عطار
که شد در پای این سرگشتگی پست
کامنت ها