عطار:ای غذای جان مستم نام تو چشم عقلم روشن از انعام تو
❈۱❈
ای غذای جان مستم نام تو
چشم عقلم روشن از انعام تو
عقل من دیوانه جانم مست شد
تا چشیدم جرعهای از جام تو
❈۲❈
شش جهت از روی من شد همچو زر
تا بدیدم سیم هفت اندام تو
حلقهٔ زلف توام دامی نهاد
تا به حلق آویختم در دام تو
❈۳❈
دشنهٔ چشمت اگر خونم بریخت
جان من آسوده از دشنام تو
گفته بودی کز توام بگرفت دل
جان بده تا خط کشم در نام تو
❈۴❈
منتظر بنشستهام تا در رسد
از پی جان خواستن پیغام تو
وعده دادی بوسهای و تن زدی
تا شدم بی صبر و بی آرام تو
❈۵❈
وام داری بوسهای و از تو من
بیشتر دل بستهام در وام تو
وام نگذاری و گویی بکشمت
از تقاضاهای بی هنگام تو
❈۶❈
بوسه در کامت نگهدار و مده
گر بدین بر خواهد آمد کام تو
کی چو شمعی سوختی عطار دل
گر نبودی همچو شمعی خام تو
کامنت ها