عطار:ای آتش سودای تو دود از جهان انگیخته صد سیل خونین عشق تو از چشم جان انگیخته
❈۱❈
ای آتش سودای تو دود از جهان انگیخته
صد سیل خونین عشق تو از چشم جان انگیخته
ای کار دل ناساخته ناگاه بر دل تاخته
برقع ز روی انداخته وز دل فغان انگیخته
❈۲❈
تو همچو مست سرکشی افکنده در جان مفرشی
سلطان عشقت آتشی اندر جهان انگیخته
گه دام زلف انداخته گه تیغ مژگان آخته
صد حیله زین بر ساخته صد فتنه زان انگیخته
❈۳❈
اندیشهٔ تو هر نفس بگرفته دل را پیش و پس
بس مرغ جان را زین هوس از آشیان انگیخته
عطار اندر ذکر خود وز نکتههای بکر خود
گرد سمند فکر خود، از آسمان انگیخته
کامنت ها