عطار:دوش آمد زلف تاب داده جان را ز دو لب شراب داده
❈۱❈
دوش آمد زلف تاب داده
جان را ز دو لب شراب داده
صد تشنهٔ آتشین جگر را
از چشمهٔ خضر آب داده
❈۲❈
زان روی که ماه سایهٔ اوست
صد نور به آفتاب داده
هر که از لب او سؤال کرده
صد دشنامش جواب داده
❈۳❈
زان باده که جان خراب او بود
جامی به دل خراب داده
چون مست شده دل از شرابش
او را ز جگر کباب داده
❈۴❈
عطار در آتش فراقش
تن در غم و اضطراب داده
کامنت ها