عطار:ترسا بچهای دیدم زنار کمر کرده در معجزهٔ عیسی صد درس ز بر کرده
❈۱❈
ترسا بچهای دیدم زنار کمر کرده
در معجزهٔ عیسی صد درس ز بر کرده
با زلف چلیپاوش بنشسته به مسجد خوش
وز قبلهٔ روی خود محراب دگر کرده
❈۲❈
از تختهٔ سیمینش یعنی که بناگوشش
خورشید خجل گشته رخساره چو زر کرده
از جادویی چشمش برخاسته صد غوغا
تا بر سر بازاری یکبار گذر کرده
❈۳❈
چون مه به کلهداری پیروزه قبا بسته
زنار سر زلفش عشاق کمر کرده
روزی که ز بد کردن بگرفت دلش کلی
بگذاشته دست از بد صد بار بتر کرده
❈۴❈
صد چشمهٔ حیوان است اندر لب سیرابش
وین عاشق بی دل را بس تشنه جگر کرده
دوش آمد پیر ما در صومعه بد تنها
گفت ای ز سر عجبی در خویش نظر کرده
❈۵❈
از خویش پرستیدن در صومعه بنشسته
خلق همه عالم را از خویش خبر کرده
بگریخته نفس تو از یار ز نامردی
چون بار گران دیده از خلق حذر کرده
❈۶❈
برخیزی اگر مردی در شیوهٔ ما آیی
تا شیوهٔ ما بینی در سنگ اثر کرده
یک دردی درد ما در عالم رسوایی
صد زاهد خودبین را با دامن تر کرده
❈۷❈
در حلقه چو دیدی خود دردی خور و مستی کن
وانگاه ببین خود را از حلقه به در کرده
چون کوری قرایان عطار عیان دیده
بینایی پیر خود صد نوع سمر کرده
کامنت ها