عطار:ای ز شراب غفلت مست و خراب مانده با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده
❈۱❈
ای ز شراب غفلت مست و خراب مانده
با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده
تا چند باشی آخر از حرص نفس کافر
ایمان به باد داده در خورد و خواب مانده
❈۲❈
اندیشه کن تو روزی کین خفتگان ره را
گه در حجاب بینی گه در عذاب مانده
آنجا که نقدها را ناقد عیار خواهد
مردان مرد بینی در اضطراب مانده
❈۳❈
وانجا که باز خواهند از جان و دل نشانی
هم دل سیاه بینی هم جان خراب مانده
وانجا که عاشقان را از صدق باز پرسند
بس عاشق مجازی کاندر جواب مانده
❈۴❈
ای اوفتاده از ره بگشای چشم و بنگر
پیران راهبین را سر در طناب مانده
عیسی پاکرو را از سوزنی شکسته
حیران میان این ره چون در خلاب مانده
❈۵❈
ترسم که هیچ عاشق پیشان ره نبیند
وان ماهرخ بماند اندر نقاب مانده
در بحر عشق دری است از چشم خلق پنهان
ما جمله غرقه گشته وان در درآب مانده
❈۶❈
بر آتش محبت از شرح این عجایب
عطار را دل و جان در تف و تاب مانده
کامنت ها