عطار:ای زلف تو دام ماه افکنده ره بینان را ز راه افکنده
❈۱❈
ای زلف تو دام ماه افکنده
ره بینان را ز راه افکنده
زهاد زمانه را سر زلفت
در معرض صد گناه افکنده
❈۲❈
دل پیش رخت به جان کمر بسته
جان پیش لبت کلاه افکنده
عشق لب لعل تو هزار آتش
در جان گدا و شاه افکنده
❈۳❈
خط تو کزوست خون جان من
در دیدهٔ عقل کاه افکنده
در یک ساعت هزار آتش را
رویت به خط سیاه افکنده
❈۴❈
تو یوسف عالم و زنخدانت
دل برده و جان به چاه افکنده
تو خسرو دلبران و روی تو
صد مشعله در سپاه افکنده
❈۵❈
دل در سر زلف دلربای تو
باری است به جایگاه افکنده
عطار چو شاهی رخت دیده
رخ طرح نهاده شاه افکنده
کامنت ها