عطار:ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده لطف تو از کفی گل گنجی گهر نموده
❈۱❈
ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده
لطف تو از کفی گل گنجی گهر نموده
دریای در عشقت در اصل لطف پاک است
اما نخست هیبت چندین خطر نموده
❈۲❈
در قرنها فلکها در راه تو شب و روز
از سر به پای رفته وز پای سر نموده
طاوس چرخ پیشت پروانهوار رفته
وز نور شمع رویت بی بال و پر نموده
❈۳❈
از درگه تو نوری بر جان و دل فتاده
وز دل به چشم رفته نور بصر نموده
تو آمده به قدرت و قدرت به فعل پیدا
فعلت به گشت گشته چندین صور نموده
❈۴❈
ناگه به دست قدرت بنموده یک اشارت
این یک اشارت تو چندین اثر نموده
چون در دو کون کس را چشم یگانگی نیست
زان صد هزار حیرت اندر نظر نموده
❈۵❈
عطار کز جهانش جانی است عاشق تو
از بحر سینه هر دم دری دگر نموده
کامنت ها