عطار:دوش وقت صبح چون دل دادهای پیشم آمد مست ترسازادهای
❈۱❈
دوش وقت صبح چون دل دادهای
پیشم آمد مست ترسازادهای
بی دل و دینی سر از خط بردهای
بی سر و پایی ز دست افتادهای
❈۲❈
چون مرا از خواب خوش بیدار کرد
گفت هین برخیز و بستان بادهای
من ز ترسازاده چون می بستدم
گشتم از می بستدن دل دادهای
❈۳❈
چون شراب عشق در دل کار کرد
دل شد از کار جهان چون سادهای
در زمان زنار بستم بر میان
در صف مردان شدم آزادهای
❈۴❈
نیست اکنون در خرابات مغان
پیش او چون من به سر استادهای
نیست چون عطار در دریای عشق
در ز چشم درفشان بگشادهای
کامنت ها