عطار:آن را که نیست در دل ازین سر سکینهای نبود کم از کم و بود از کم کمینهای
❈۱❈
آن را که نیست در دل ازین سر سکینهای
نبود کم از کم و بود از کم کمینهای
خواهی که از قرینه بدانی که عشق چیست
ناخورده می ز عشق ندانی قرینهای
❈۲❈
در دار ملک عشق خلیفه کسی بود
کو را بود ز در حقیقت خزینهای
مرغی است جان عاشق و چندانش حوصله
کز هر دو کون لایق او نیست چینهای
❈۳❈
شهبیت سر عشق که مطلوب جمله اوست
بیتی است بس عجب مطلب از سفینهای
عمری ز عرش و فرش طلب کردی این حدیث
چل روز نیز واطلب از قعر سینهای
❈۴❈
در عشق اگر سکینه پدید آیدت نکوست
لیکن به زهد هیچ نیرزد سکینهای
طوفان عشق چون ز پس و پیش در رسد
جز در درون سینه نیابی سفینهای
❈۵❈
ای ساقی امشب از سر این جمع برمخیز
هر لحظه پر کن از می دوشین قنینهای
چندان شراب ده تو که با منکر و مقر
در سینهای نه مهر بماند نه کینهای
❈۶❈
بشکن پیاله بر در زهاد تا مگر
در پای زاهدی شکند آبگینهای
عطار در بقای حق و در فنای خود
چون بوسعیدمهنه نیابی مهینهای
کامنت ها