عطار:خطی از غالیه بر غالیهدان آوردی دل این سوخته را کار به جان آوردی
❈۱❈
خطی از غالیه بر غالیهدان آوردی
دل این سوخته را کار به جان آوردی
نه که منشور نکویی تو بی طغرا بود
رفتی از غالیه طغرا و نشان آوردی
❈۲❈
تا به ماهت نرسد چشم بد هیچ کسی
ماه را در زره مشکفشان آوردی
نیست از جانب من تا به تو یک موی میان
تو چرا بیهده از موی میان آوردی
❈۳❈
هرکه او از سر کوی تو به مویی سر تافت
با سر موی خودش موی کشان آوردی
گفتم از لعل لبت یک شکر آرم بر زخم
گفت آری شدی و زخم زبان آوردی
❈۴❈
خواست از لعل تو عطار به عمری شکری
جگرش خوردی و کارش به زیان آوردی
کامنت ها