عطار:تورا گر نیست با من هیچ کاری مرا با تو بسی کار است باری
❈۱❈
تورا گر نیست با من هیچ کاری
مرا با تو بسی کار است باری
منت پیوسته خواهم بود غمخوار
توم گرچه نباشی غمگساری
❈۲❈
ز حل و عقد عشق ملک رویت
ندارم حاصلی جز انتظاری
بر امید رخ چون آفتابت
چو سایه میگذارم روزگاری
❈۳❈
دلم را تا تو خواهی بود باقی
نخواهد بود یک ساعت قراری
دلا گر سر عشقت اختیار است
شوی در راه او بی اختیاری
❈۴❈
اگر خود را سر مویی شماری
سر مویی نیایی در شماری
اگر خود را ز فرعونی ندانی
ز فرعونی تمامت خاکساری
❈۵❈
جهان پر آفتاب است و تو سایه
نیابی جز فنا اینجا حصاری
که اگر در آفتاب آیی تو یکدم
برآرد از تو آن یک دم دماری
❈۶❈
چه گردی گرد این دریای اعظم
که جایی غرقه گردی زار زاری
اگر موجی ازین دریا برآید
نماند صورت و صورت نگاری
❈۷❈
ز دریا چند گویی چون ندیدی
ازین دریا به جز پر خون کناری
تو معذوری که پشمین دیدهای شیر
ندیدی هیچ شیر مرغزاری
❈۸❈
اگر روزی ببینی جنگ شیران
ز فای فخر سازی عین عاری
برو چندین چه گردی گرد این راه
که چشمت کور گردد از غباری
❈۹❈
به چشم خود برو پیری طلب کن
که تو ننگی شوی بی نامداری
چو نتوانی که سلطان باشی ای دوست
ز خدمتکار سلطان باش باری
❈۱۰❈
اگر نرسد تو را تخت و وزارت
به سگبانی او بر ساز کاری
به هر نوعی که باشی آن او باش
چو بودی آن او چه گل چه خاری
❈۱۱❈
اگر تو یاد گیری حرف عطار
بست این باد دایم یادگاری
کامنت ها