عطار:زلف را تاب داد چندانی که نه عقلی گذاشت نه جانی
❈۱❈
زلف را تاب داد چندانی
که نه عقلی گذاشت نه جانی
نیست در چار حد جمع جهان
بی سر زلف او پریشانی
❈۲❈
کس چو زلف و لبش نداد نشان
ظلماتی و آب حیوانی
دهن اوست در همه عالم
عالمی قند در نمکدانی
❈۳❈
دی برای شکر ربودن ازو
میشدم تیز کرده دندانی
لیک گفتم به قطع جان نبرم
او چنین تیز کرده مژگانی
❈۴❈
بامدادی که تیغ زد خورشید
مگر از حسن کرد جولانی
گوی سیمین او چو ماه بتافت
گشت خورشید تنگ میدانی
❈۵❈
لاجرم شد ز رشک او جاوید
زرد رویی کبود خلقانی
جرم خورشید بود کز سر جهل
پیش رویش نمود برهانی
❈۶❈
هست نازان رخش چنانکه به حکم
هرچه او کرد نیست تاوانی
ماه رویا اسیر تو شدهاند
هر کجا کافر و مسلمانی
❈۷❈
صد جهان عاشقند جان بر دست
جمله در انتظار فرمانی
پرده برگیر تا برافشانند
هرکجا هست جان و ایمانی
❈۸❈
چند سازی ز زلف خم در خم
دار اسلام کافرستانی
تا به دامن ز عشق تو شق کرد
هر که سر بر زد از گریبانی
❈۹❈
ندمد در بهارگاه دو کون
سبزتر از خط تو ریحانی
نتواند شکفت در فردوس
تازهتر از رخت گلستانی
❈۱۰❈
من چنانم ز لعل سیرابت
که بود تشنه در بیابانی
گر دهی شربتیم آب زلال
شوم از عشق آتشافشانی
❈۱۱❈
ورنه در موکب ممالک تو
کرده گیر از فرید قربانی
کامنت ها