عطار:هر شبم سرمست در کوی افکنی وز بر خویشم به هر سوی افکنی
❈۱❈
هر شبم سرمست در کوی افکنی
وز بر خویشم به هر سوی افکنی
در خم چوگان خویشم هر زمان
خسته و سرگشته چون گوی افکنی
❈۲❈
گر بریزم پیش رویت اشک زار
همچو اشکم باز بر روی افکنی
چون همه تیری بیندازی تمام
پس کمان کین به بازوی افکنی
❈۳❈
بوی گل اندر دماغ جان ما
زان سر زلف سمن بوی افکنی
گر سخن گویم ز چین زلف تو
از سر کین چین در ابروی افکنی
❈۴❈
ور کشد مویی دل از زلف تو سر
حلق را در حلقهٔ موی افکنی
هر شبی عطار را تا وقت صبح
عاشقی دیوانه در روی افکنی
کامنت ها