عطار:آفتاب رویت ای سرو سهی بر همه میتابد الا بر رهی
❈۱❈
آفتاب رویت ای سرو سهی
بر همه میتابد الا بر رهی
نی خطا گفتم که میتابد بسی
بر من و من مینبینم ز ابلهی
❈۲❈
گرچه عالم پر جمال یوسف است
نیست چشم کور را از وی بهی
چون بود کز بحر پر گوهر بسی
باز گردد خشک لب دستی تهی
❈۳❈
باز گردیدند ازین بحر عجب
خشک لب هم مبتدی هم منتهی
قعر این دریا جزین دریا نیافت
دیگران هستند از مشتی کهی
❈۴❈
حلقه بر در میزنند و میروند
نیست از ایشان کسی را آگهی
جمله را جز عجز آنجا کار نیست
نه مهی است آنجایگاه و نه کهی
❈۵❈
می فرو افتد درین حیرت زهم
گر تو اینجا دو جهان برهم نهی
ای فرید اینجا که هستی محو گرد
چند گویی کوتهی بر کوتهی
کامنت ها