عطار:منم و گوشهای و سودایی تن من جایی و دلم جایی
❈۱❈
منم و گوشهای و سودایی
تن من جایی و دلم جایی
هر زمانم به عالمی میلی
هر دمم سوی شیوهای رایی
❈۲❈
مانده در انقلاب چون گردون
گاه شیبی و گاه بالایی
ساکن گوشهٔ جهان ز جهان
همچو من نیست هیچ تنهایی
❈۳❈
ای عجب گرچه ماندهام تنها
ماندهام در میان غوغایی
رهزن من بسی شدند که من
راه گم کردهام به صحرایی
❈۴❈
کارم اکنون ز دست من بگذشت
که در افتادهام به دریایی
نیست غرقه شدن درین دریا
کار هر نازکی و رعنایی
❈۵❈
من سرگشته عمر خام طمع
میپزم بر کناره سودایی
مانده امروز با دلی پر خون
منتظر بر امید فردایی
❈۶❈
الغیاث الغیاث زانکه ندید
کس چو عطار هیچ شیدایی
کامنت ها