عطار:سر برهنه کردهام به سودایی برخاسته دل نه عقل و نه رایی
❈۱❈
سر برهنه کردهام به سودایی
برخاسته دل نه عقل و نه رایی
با چشم پر آب پای در آتش
بر خاک نشسته باد پیمایی
❈۲❈
چون گوی بمانده در خم چوگان
سرگشته شده سری و نه پایی
از صحبت اختران صورتبین
خورشید صفت بمانده تنهایی
❈۳❈
هر روز ز تشنگی چو آتش
بی واسطه در کشیده دریایی
هر سودایی که بیندم گوید
زین شیوه ندیدهایم سودایی
❈۴❈
گر بنشینم به نطق برخیزد
از نکتهٔ من به شهر غوغایی
چون یکجایم نشسته نگذارند
هر ساعت از آن دوم به هر جایی
❈۵❈
زین واقعهای که کس نشان ندهد
عطار نه عاقلی نه شیدایی
کامنت ها