عطار:سحرگاهی مگر محمود عادل ایاز خاص را گفت ای نکو دل
❈۱❈
سحرگاهی مگر محمود عادل
ایاز خاص را گفت ای نکو دل
مرا امروز آهنگ شکارست
اگر تو هم بیائی نیک کارست
❈۲❈
غلامش گفت من بس یک شکارم
که من اینجا شکاری کرده دارم
شهش گفتا شکار تو کدامست
جوابش داد کو محمود نامست
❈۳❈
شهش گفت این همه چابک سواری
بچه بگرفتهٔ اینجا شکاری
غلامش گفت ای شاه بلندم
شکاری حاصل آمد از کمندم
❈۴❈
شهش گفتا کمند خویش بنمای
سر زلف دراز افکند در پای
کمندم گفت زلف بیقرارست
شه عالم کمندم را شکارست
❈۵❈
اثر کرد این سخن در جان محمود
فرو افکند سر میسوخت چون عود
گهی چون مار میپیچید بر خویش
گهی میزد چو گژدم از غمش نیش
❈۶❈
یکی را گفت تا سرو بلندش
ز سر تا پای آرد در کمندش
چو گوئی آن سمن بر را فرو بست
ولی پنهان بصد جان دل درو بست
❈۷❈
شهش گفت ای ایاز اینم تمامست
شکاری در کمند از ما کدامست
زبان بگشاد ایاز و گفت ای شاه
اگر جاویدم اندازی فرو چاه
❈۸❈
وگر از من بریزی خون بزاری
تو خواهی بود جاویدم شکاری
شهش گفتا توئی افتاده در دام
مرا از چه شکاری می نهی نام
❈۹❈
غلامش گفت تن فرعست و دل اصل
تمامست از دل پاک توام وصل
اگر یک دم تنم در دامت افتاد
دل اندر دام من مادامت افتاد
❈۱۰❈
اگر زلفم بُبرّی یا بسوزی
دل خویشت نخواهد بود روزی
یقین میدان که زاغ زلفم اکنون
نخواهد خورد الا از دلت خون
❈۱۱❈
اگر خاکی شود بیچارهٔ تو
بود آن خاک هم خون خوارهٔ تو
اگر معدوم اگر موجود باشم
همی خون خوارهٔمحمود باشم
❈۱۲❈
چو پیوسته دلت باشد شکارم
شکار خویش دایم کرده دارم
اگر در شیوهٔ خویشت کمالست
دل از دستم برون کردن محالست
❈۱۳❈
وگر بکشی مرا دانم که ناچار
چگونه خود کشی در ماتمم زار
اگر من هستم وگرنه درین راه
منم دلبر منم سرور منم شاه
❈۱۴❈
ولیکن گر گدا ور خسروم من
بهر نوعی که هستم ازتوام من
کامنت ها