عطار:مگر محمود میشد بامدادی کسی آمد وزو میخواست دادی
❈۱❈
مگر محمود میشد بامدادی
کسی آمد وزو میخواست دادی
فغان میکرد و پیشش راه بگرفت
درآمد پس عنان شاه بگرفت
❈۲❈
یکی پرسید کان مظلومت ای شاه
فلان وقتت عنان بگرفت در راه
عنان نکشیدی آنگه باز هیچی
کنون پس این عنان بهر چه پیچی
❈۳❈
شهش گفتا که بودم آن زمان مست
که بگرفت او عنان من بیک دست
کنون هر موی این مظلوم دستیست
که از هر موی وی بر من شکستیست
❈۴❈
چو چندین دست بینم در عنانم
اگر دستم دهد چون اسپ رانم؟
گرفتارم میان این همه دست
نمیدانم که چون بیرون توان جَست
❈۵❈
چو افتادن درین ره سودِ مردست
بیفتد هر که اینجا اهل دردست
بلندی چون درین ره پست گیرند
عنان پادشه بی دست گیرند
❈۶❈
کسی باید بخون درگشته صد بار
که تا گردد ز افتادن خبردار
کسی کاندر میان ناز باشد
کجا برهاندش دَر باز باشد
کامنت ها