عطار:امام مطلق و شمع دو عالم امیرالمؤمنین فاروق اعظم
❈۱❈
امام مطلق و شمع دو عالم
امیرالمؤمنین فاروق اعظم
چو حق را وفق نام او کلامست
ز فرقانست فاروق این تمامست
❈۲❈
دلش چون دید حق را درحرمگاه
بدل پیوست عین عدل آنگاه
چو عین عدل ودل افتاد با هم
ز عدلش موج زن شد هر دو عالم
❈۳❈
چو در دربست جاویدان ستم را
گشاد از عدل خود ملک عجم را
عرب از وی قوی شد اول کار
همه خلق عجم زو گشت دین دار
❈۴❈
چو آهن گشت از صلبی او موم
گشاده کرد قفل رومی روم
دو پیراهن چنان خصم تنش بود
که در اسلام یک پیراهنش بود
❈۵❈
چو در دین آمد او یک پیرهن داشت
چو آن یک برکشید این یک کفن داشت
ز بس کو پاره بر آن پیرهن دوخت
رسید آنجا که دلق هفده من دوخت
❈۶❈
ز بار هفده او را آشکاره
رسد هجده هزارش پاره پاره
چو شد هجده هزارش گرد بر پاس
چرا از هفده من پوشید کرباس
❈۷❈
چو آن یک پیرهن سامان اوداشت
حلاوة لاجرم ایمان او داشت
نکیر و منکر از مردی و زورش
نیارستند گشتن گرد گورش
❈۸❈
چو باشد محتسب فاروق عالی
نگردد هیچ منکر در حوالی
چو باشد محتسب در امر معروف
به نهی منکر آید نیز موصوف
❈۹❈
پیمبر چشم خود خواندش زهی قدر
چراغ خلد هم گفتش زهی صدر
چراغش کرده شرق و غرب روشن
که نه شرقیست ونه غربیش روغن
❈۱۰❈
چو او چشم و چراغ آمد ز درگاه
تو بی چشم و چراغش چون روی راه
اگر نبود ترا چشم و چراغی
ز گلخن فرق نتوان کرد باغی
❈۱۱❈
ترا پیوسته چشم خویش باید
چراغی نیز دایم پیش باید
که گر نبود چراغ و چشم در راه
ندانی چاه از ره راه از چاه
❈۱۲❈
تو بی این هر دو گر در راه افتی
ز کوری عقابت درچاه افتی
چو او از مصطفی چشمی چنان یافت
زبانش نطق جبّار جهان یافت
❈۱۳❈
گر از کوران نهای تو هوش میدار
چنین چشم و زبان را گوش میدار
کسی کان نور نبود در دماغش
بهشتی گر بود نبود چراغش
❈۱۴❈
چراغ چرخ خورشید منیرست
چراغ خلد فاروق کبیرست
ز نفخ صور فردا جاودانی
فرو میرد چراغ آسمانی
❈۱۵❈
ولیکن این چراغ جنّت افروز
بود رخشندهتر از نور هر روز
کامنت ها