گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

عطار:ز مشرق تا به مغرب گر امامست امیرالمؤمنین حیدر تمامست

❈۱❈
ز مشرق تا به مغرب گر امامست امیرالمؤمنین حیدر تمامست
گرفته این جهان زخم سنانش گذشته زان جهان وصف سه نانش
❈۲❈
چو در سر عطا اخلاص او راست سه نان را هفده آیة خاص او راست
سه قرصش چون دو قرص ماه و خورشید دو عالم را بخوان بنشاند جاوید
❈۳❈
ترا گر تیر باران بر دوامست علیُّ جُنّةُ جُنّة تمامست
پیمبر گفتش ای نور دو دیده ز یک نوریم هر دو آفریده
❈۴❈
چنان در شهر دانش باب آمد که جَنّت را بحق بوّاب آمد
چنان مطلق شد اودر فقر وفاقه که زرّ و نقره دادش سه طلاقه
❈۵❈
اگرچه سیم و زر با حرمت آمد ولی گوسالهٔ این امّت آمد
کجا گوساله هرگز رنجه گردد که با شیری چنین هم پنجه گردد
❈۶❈
چنین نقلست کورا جوشنی بود که پشت و روی جوشن روشنی بود
ازان چون روی بودش پشت جوشن که بر بستش بدان اندام روشن
❈۷❈
چنین گفت او که گر منبر نهندم بدستوری حق داور دهندم
میان خلق عالم جاودانه کنم حکم از کتاب چارگانه
❈۸❈
چو هرچ او گفت از بهر یقین گفت زبان بگشاد روزی وچنین گفت
که لو کشف الغطا دادست دستم خدا را تا نبینم کی پرستم
❈۹❈
زهی چشم و زهی علم و زهی کار زهی خورشید علم و بحر زخّار
دم شیر خدا می‌رفت تا چین ز علمش ناف آهو گشت مشکین
❈۱۰❈
ازین گفتند مرد داد و دین شو ز یثرب علم جستن را به چین شو
اسد کو ناف خانهٔ آفتابست ازان آهو دمش چون مشک نابست
❈۱۱❈
خطا گفتم که ازمشک خطایست که او هم نافه و شیر خدایست
اگر علمش شدی بحری مصوّر درو یک قطره بودی بحر اخضر
❈۱۲❈
چو هیچش طاقت منّت نبودی ز همّت گشت مزدور جهودی
کسی گفتش چرا کردی، بر آشفت زبان بگشاد چون تیغ و چنین گفت:
❈۱۳❈
لَنَقْلُ الصخر من قلل الجبال اَحَبُّ اِلیَّ مِن مِنَنِ الرجالِ
یقول الناس لی فی الکسب عار فقُلت العارُ فی ذُلِّ السؤالِ
❈۱۴❈
همیشه چار رکن عالم آباد ز سعی دو خُسُر بود و دو داماد

فایل صوتی الهی نامه در فضیلت مرتضی رضی الله عنه

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

Hamishe bidar
2015-12-10T12:40:54
مرحوم عطار چنان سخن از علی (ع) میگوید که من از Shiayan نشنیدم:پیمبر گفتش ای نور دو دیدهز یک نوریم هر دو آفریدهچنان در شهر دانش باب آمدکه جَنّت را بحق بوّاب آمدچنان مطلق شد اودر فقر وفاقهکه زرّ و نقره دادش سه طلاقهچو هرچ او گفت از بهر یقین گفتزبان بگشاد روزی وچنین گفتکه لو کشف الغطا دادست دستمخدا را تا نبینم کی پرستمزهی چشم و زهی علم و زهی کارزهی خورشید علم و بحر زخّاراگر علمش شدی بحری مصوّردرو یک قطره بودی بحر اخضر