عطار:بجز هو نیست چیزی در حقیقت که هو آمد یقین ذات شریعت
❈۱❈
بجز هو نیست چیزی در حقیقت
که هو آمد یقین ذات شریعت
همه جان در نمود ذات آمد
عیان جمله در ذرات آمد
❈۲❈
اگر قرآن نبودی رهبر اینجا
که بگشادی مرا بیشک در اینجا
اگر قرآن نبودی جان نبودی
حقیقت بیشکی دو جهان نبودی
❈۳❈
منور شد جهان جان ز قرآن
معاینه نگر جانان ز قرآن
منور شد دل از زنگ طبیعت
چو قرآن یافت دیدار شریعت
❈۴❈
ز قرآن هرچه گوئی ذات آنست
که در قرآن یقین عین عیانست
عیان خواهی ز قرآن یاب اینجا
ز قرآن یاب فتح الباب اینجا
❈۵❈
عیان جوئی ز قرآن جوی آخر
که اسرارت کند اینجای ظاهر
دلی گر بود قرآن باخبر نیست
مر او را راه از این منزل بدر نیست
❈۶❈
دوای درد عشاقست قرآن
چو ذات کل یقین طاق است قرآن
حقیقت شیخ گنج ذات اینست
که قرآن بیشکی عین الیقین است
❈۷❈
اگر از وصل من خواهی دراینجا
که قرآن کرد جان را واصل اینجا
ز قرآن با خبر شو ای دل ریش
بجز قرآن دگر چیزی نیندیش
❈۸❈
ز قرآن باخبر شو ای دل اینجا
که قرآن کرد جان را واصل اینجا
ز قرآن باخبر شو تا بیابی
که وصل خویشتن یکتا بیابی
❈۹❈
اگر در وصل قرآن بوی بردی
چو منصور از حقیقت گوی بردی
اگر از وصل قرآنی خبردار
حقیقت خیربین بگذر ز اشرار
❈۱۰❈
چو نیک و بد همه زین شه پدید است
از آن منصور در وی ره بدید است
همه سری که در عین کتاب است
از آن منصور در وی بیحجابست
❈۱۱❈
دل پاکیزه باید کین بخواند
حقیقت سر جانان باز داند
دل پر گوهر معنی است ما را
ز قرآن دیدن مولی است ما را
❈۱۲❈
حقیقت شیخ با قرآن مرا راز
بود زانم در این عالم سرافراز
مرا وصلست در قرآن پدیدار
ز قرآنم شده جانان پدیدار
❈۱۳❈
مرا وصلست از قرآن حقیقت
دم از قرآن زدم اندر شریعت
ز اول تا به آخر راز جانان
حقیقت راز تو گفتم ز قرآن
❈۱۴❈
دمی از سرّ قرآن گرد آگاه
حقیقت قل هوالله است آن شاه
محمد بیشکی قرآن در اینجا
نمود شرع کرد آن شاه دانا
❈۱۵❈
تو اسرار محمد شیخ دیدی
اگر او یافتی در کل رسیدی
هزاران همچو منصور است بردار
بقول شرع این شاه جهاندار
❈۱۶❈
جهان جان ما نور حضور است
که احمد بیشکی ذاتست و نور است
ره دعوت که کرد اینجا یقین او
ز قرآن کرد و آمد پیش بین او
❈۱۷❈
نگفت او سر خود با هیچکس باز
از آن آمد ازین اعیان سرافراز
دگر چون او نیاید سوی دنیا
همه مقصود بد در کوی دنیا
❈۱۸❈
چو مقصود آفرینش مصطفایست
یقین منصور او را رهنمایست
مرا مقصود اینجا بود احمد
ازو گشتیم منصور و مؤید
❈۱۹❈
حقیقت یا رسول الله بردار
ز اسرار توام اینجا خبردار
خبرداری ز نور آفرینش
توئی در آفرینش نور بینش
❈۲۰❈
خبرداری ز درد دین حقیقت
که کردستیم بردار طریقت
مرا بردار شرع تو یقین شد
دل وجانم ز ذاتم پیش بین شد
❈۲۱❈
مرا بردار شرع تست دیدار
بجان و دل شدم ذاتت خریدار
در این بازار تو ای شاه عالم
دم تو میزنم ظاهر درین دم
❈۲۲❈
تو میدانی که به از دیگران من
یقین اسرار تست اینجای روشن
مرا ای اول و آخر همه تو
حقیقت باطن و ظاهر همه تو
❈۲۳❈
توئی مقصود ما اینجا طفیل است
هزاران به ز من در کوی خیل است
همه اینجاترا جویند وخواهند
کسانی کاندرین دار فنایند
❈۲۴❈
که ایشان برده ره در قربت تو
رسیده در نمود حضرت تو
ترا زیبد که شاه جمله آئی
که هم ذاتی و دیدار خدائی
❈۲۵❈
ترا زیبد که اندر گوی عالم
زنی از من برانی در یقین دم
ترا زیبد که جمله یار بینی
که اینجا دیده و دیدار بینی
❈۲۶❈
ترا زیبد که سرّ کل بدانی
تو خود بودی یقین خود را بدانی
ترا زیبد که سرّ کل نمودی
در معنی بصورت برگشودی
❈۲۷❈
ترا زیبد که شاه انبیائی
حقیقت شاه بیچون و چرائی
ترا زیبد که اندر دار منصور
نمائی جمله ذرات منصور
❈۲۸❈
ره دید او گردانیش واصل
کنی مقصود او در عشق حاصل
چه گویم برتر از آنی که گویند
که در میدان تو مانند گویند
❈۲۹❈
درین میدان شرعت همچو گوئی
شدم گردان ز دستم هایهوئی
درین میدان تو گردان شدستم
درین اسرار تو حیران شدستم
❈۳۰❈
چنان حیران حکم شرعم ای یار
که میبینم وجود خویش بردار
مرا این پرده از رخ بازکردی
مرا اینجا تو صاحب راز کردی
❈۳۱❈
مرا کردی در اینجا صاحب راز
بتو مینازم اینجا ای سرافراز
سرافرازی من از تست ای شاه
که از دید توام ای شاه آگاه
❈۳۲❈
چنان از تو شدم آگه بآخر
که میبینم ترا از جمله ظاهر
چنان آگه شدم در آخر کار
که میبینم ترا من سرّ اسرار
❈۳۳❈
زهی بنموده رخ در لاوالا
ترا جان در حقیقت ذات یکتا
چو میدانی چگویم شاه و سرور
همه ذرات و تو هستی یقین خور
❈۳۴❈
تو میدانی چه گویم از دل و جان
که هستم جان و دل خاک رهت هان
که وصل تست در جانم هویدا
حقیقت در یکی زانم هویدا
❈۳۵❈
هویدا بود من بود تو آمد
زیان من همه سود توآمد
زیان و سود چبود جان عشاق
فدای خاکپای تست ای طاق
❈۳۶❈
یگانه در جهان جز تو کسی نیست
جهان نزد تو جانان جز خسی نیست
همه بهر تو پیدا کرد بیچون
در آن منزل سرای هفت گردون
❈۳۷❈
غلام و چاکر تست این یگانه
یقین خورشید از آن دارد زبانه
مه از شرم رخت بگداخت اینجا
برتیرت سپرانداخت اینجا
❈۳۸❈
تو از نوری و ذاتی در حقیقت
سپهسالار دینی و شریعت
همه اشیاء بتو گشته منور
چه تحت و فوق چه افلاک و اختر
❈۳۹❈
زمین با قدر تودر عین دیدار
حقیقت یافته درخویش اسرار
فلک از نورتو روشن شد ای دوست
جهان تابنده گلشن شد ای دوست
❈۴۰❈
اگر تو پیشوائی برتمامت
تو خواهی بود هم شاه قیامت
همه در سایهٔ تو در پناهست
که خواهی این گدایان را ز شاهست
❈۴۱❈
گدای خرمنت منصور آمد
از آن در حضرتت منصور آمد
بجز تو کس نداند تا بمحشر
توئی در ذات آدم شاه و سرور
❈۴۲❈
ره ذرات من بنمای با خویش
حجاب جمله شان بردار از پیش
چو ره دادند در عین وصالت
رسیده یافته عین کمالت
❈۴۳❈
مگردان دورشان ازخویش جانا
مکن محروم این درویش جانا
تو دارم در دو عالم کس ندارم
بجز تو راه پیش و پس ندارم
❈۴۴❈
تو دارم زانکه بخشیدی لقایم
حقیقت درد را کردم دوایم
تو دارم زانگه بیشک بحر رازی
از آن از هر دو عالم بینیازی
❈۴۵❈
ترا دارم که ذاتی در دل و جان
ترا میبینم ای دیدار خوبان
سلامت میکنم اینجا سلامت
که ازتو یافتم عین وصالت
❈۴۶❈
سلامت میکنم ای برگزیده
که مثل تو دگر عالم ندیده
سلامت میکنم ای ماه عشاق
که درجانی و جان از تست کل طاق
❈۴۷❈
سلامت میکنم زیرا که جانی
درون جان تو گفتی من رآنی
سلامت میکنم زیرا که شاهی
توداری فرد دیدار الهی
❈۴۸❈
سلامت میکنم بخشایشی کن
مرا در جان ودل آرایشی کن
سلامت میکنم اندر سردار
مرا اینجایگه ضایع بمگذار
❈۴۹❈
سلامت میکنم دستم بریده
ز سرّ تست اینجا آرمیده
سلامت میکنم تا خود بسوزم
ز نورت شمع جانم برفروزم
❈۵۰❈
سلامت میکنم درجزو و در کل
نباشد حکم ما ای دوست هر ذل
حقیقت بود منصور حقیقت
ز سر تا پای او نور حقیقت
❈۵۱❈
بتو زنده است جانش بر سردار
تو میگوئی درونش سرّ اسرار
تو میگوئی هوالله در درونم
از آن عشاق اینجا رهنمونم
❈۵۲❈
ترا میبینم اینجا گاه الحق
که درجان میزنی جانا انالحق
ترا میبینم اندر جسم و درجان
که میگوید اناالحق ذات اعیان
❈۵۳❈
تو ذاتی جملهٔعالم صفاتت
تمامت گم شده در نور ذاتت
تو خورشیدی و عالم هست ذرات
همه فعلاندو تواندر صفت ذات
❈۵۴❈
چو خود منصور از تو راز دیده
ترا در دیده خود او باز دیده
چگویم وصف تو توبیش از آنی
که خود نعت و ثنای خویش خوانی
❈۵۵❈
چگویم وصف تو ای سرور کل
که خود وصف خودی ای سرور کل
همه هستی من از دیدن تست
دلم جز تو دو دست از دیگران شست
❈۵۶❈
توئی نزدیک تو کای راهدیده
ز خود گفته یقین از خود شنیده
جهانت در تعجب ماند آخر
که بیچون آمدی در وی تو ظاهر
❈۵۷❈
زمین از عزت تو نور دارد
که از تو این ز جان دستور دارد
ز نور شرع اندر کل آفاق
شدم ای جان و دل من در جهان طاق
❈۵۸❈
ره شرعت سپردستم به تحقیق
که تا آخر تو بخشیدیم توفیق
ره شرع تو بسپردم در اینجا
مرا در شرع خود کردی تو یکتا
❈۵۹❈
ره شرع تو بسپردم یقین من
از آنم کردی اینجا پیش بین من
ره شرع تو بسپردم در این راز
از آنم کردهٔ اینجا درم باز
❈۶۰❈
ره شرع تو هر کو کرد جان شد
چو جان درجملگی صورت عیان شد
ره تو کردهام تا درگه تو
منم امروز جانا در ره تو
❈۶۱❈
تو معشوقی واکنون من چه جویم
توی محبوب رازت با که گویم
تو معشوقی و من مسکینم ای دوست
از آن دارم چنین تمکینم ای دوست
❈۶۲❈
حبیب خالق بیچون توئی شاه
که ازحال منی اینجای آگاه
چو تو اینجایگه کل حاضری باز
حقیقت درد ودیده ناظری باز
❈۶۳❈
طفیل تست جسم و جان منصور
توی پیدائی و پنهان منصور
طفیل تست این دنیا سراسر
قیامت با یک انگشتت برابر
❈۶۴❈
ز قرآنت چنانم من خبردار
که میگویم هوالله سرّ اسرار
مرا تا جان بود جان میفشانم
ز پیدائیت جان زان میفشانم
❈۶۵❈
تو ای دلدار و در دل راز گوئی
تو ای نطقم که هر دم بازگوئی
حدیث عشق تو اندر سر دار
ابا شیخ کبیرت صاحب اسرار
❈۶۶❈
جنیدت چاکر و شبلی غلامند
حقیقت در ره تو ناتمامند
توقع یا رسول الله دارم
که ایشانند اینجا گاه یارم
❈۶۷❈
نظر درحال ایشان کن بتحقیق
مرایشان را درآنجا بخش توفیق
حقیت از تو اینجا هر چه هستند
ز شوق نام تو امروز مستند
❈۶۸❈
هر آنکو کرد ما را اینچنین خوار
مر او را بخش اینجاگه خبردار
مر او را از بقا بخشی کمالش
نمود خویش بنمائی زوالش
❈۶۹❈
توی فی الجمله ناظر باکه گویم
بجز وصل تو اینجاگه چه جویم
زمین و آسمان اینجا طفیل است
ملک با آدمی درجنب خیل است
❈۷۰❈
نیارم مدح تو اینجایگه گفت
که مدح تو حقیقت پادشه گفت
وصالم بخش چون من بر سردار
حقیقت هستم ازوصلت خبردار
❈۷۱❈
وصالم بخش چون اندر نمودت
فنا خواهم شد اندر بود بودت
وصالم بخش با اندر وصالت
نباشم هیچ جز اندر خیالت
❈۷۲❈
جمالت گرچه ظاهر می نهبینم
ولیکن کل نما عین الیقینم
فنا خواهم شدن اندر ره تو
یقین از جانم اینجا آگه تو
❈۷۳❈
حقیقت بهترین و مهترینی
حقیقت رحمة للعالمینی
توئی جان و همه همچون طلسم است
به هر کسوت نموده عین اسم است
❈۷۴❈
حقیقت در یقین دانم خدایت
که میبینم به هر چیزی لقایت
لقایت در همه ظاهر نموده است
مرا دیدار تو آخر نموده است
❈۷۵❈
بشرعت مدح گفتم در حقائق
اگرچه مینیاید اینت لایق
کامنت ها